صادانه

مثل تیکه های خامه ی یخ زده وسط بستنی اسکوپی :)

صادانه

مثل تیکه های خامه ی یخ زده وسط بستنی اسکوپی :)

میدونم اما لطفا!

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۷ ب.ظ

خیلی وقتا تو زندگی موقعیت هایی پیش میاد که آدمو درگیر می کنه و هر آنچه از تجربه و فرهنگی که باهاش بزرگ شدی و عقایدت هم بیاری وسط باز هم تشخیص درست و غلط برات سخت میشه. اما ماهیت اون تصمیم عوض نمیشه و باید زود باشی!

دو روز پیش که رفتم بیمارستان شیفت عصر بودم. یکی از مریضایی که بهم دادن خانومی بود ۳۷ ساله با سابقه ی بیماری لوپوس و مشکل کلیوی که متاسفانه به خاطر روند بیماری و ضایعه ی عروق مغزی دچار مرگ مغزی شده بود و کاندید پیوند اعضا بود. فضای تلخی بود و خانوادش مرتب گریه می کردن و می رفتن و می اومدن. نماینده تیم پیوند حضور داشت و باهاشون صحبت می کرد و منم تو این فاصله باید با دارو و بقیه اقدامات درمانی وضعیتش رو پایدار نگه می داشتم. فرض کنین فرمانده بدن نیست تنفس با دستگاه انجام میشه و مدام فشار خون تغییر می کنه، دما تغییر می کنه، سیستم انعقادی مشکل پیدا می کنه، سیستم گوارش به هم می ریزه و هزار و یک احتمال اتفاق دیگه هست که می تونه هر کودوم از اون اعضا باارزشی که میتونه به یه آدم دیگه فرصت حیات دوباره بده رو به خطر بندازه. اولش باور نمی کردن و مدام میخواستن مستندات معاینه ی نهایی رو ببینن که خب نماینده ی تیم پیوند بهشون نشون داد و گفت که تصمیم بگیرن. من بالا سر مریض بودم که همسرش اومد داخل. بهش تسلیت گفتم. تشکر کرد و شروع کرد گریه کردن. گفت میتونم باهاش حرف بزنم؟ صدامو میشنوه؟ بهش گفتم من از ایستگاه با مانیتور حواسم هست بهش. چند لحظه تنهاتون میذارم تا راحت باشین. زمان به سرعت سپری می شد. چند دقیقه بعد اومد بیرون و رضایت داد. اومدیم سریع کارهای انتقالش رو انجام بدیم که گفت: ولی می خوام بین اعلام مرگ مغزی و زمان رضایت ما یک مقدار فاصله بیوفته تا اینجوری به مرحوم ادای احترام کرده باشیم! و صحبت های ما هم جواب نداد. تا آخر شیفت که مریضو تحویلش دادم به شیفت بعد خونریزی معده به هم زد که سریع شستشو دادیم و دارو جدید براش شروع کردیم. نمونه خون جدید فرستادیم‌ که هموگلوبینش اومده بود پایین. مسیر تنفسیش پر از ترشحات و خلط خونی بود که با دستگاه کشیدیم بیرون. داروهای کنترل کننده ی جدید گذاشتیم براش و کلی کار دیگه که بمونه. من جز این مریض که اهل فن میدونن اسکورش سه بود، یه مریض دیگه هم داشتم با اسکور دوتا بالاتر! با مشکلات کلیوی و اچ بی اس مثبت! 

مریض ما فردای اون روز عصر منتقل شد به پیوند و خداروشکر کبدش و قلبش شرایط اهدا رو داشت اما هیچکس نمیدونه چه ۲۴ ساعت پر فشاری بود برا همه. جدای از هزینه هایی که متوجه خودشون شد و ... 

من نمی خوام قضاوت کنم. میدونم که تصمیم گیری سخته. اما چون این عبارت رو چند بار شنیدم می خوام یه چیزی بگم. شنیدم که گفتن نمی خوایم بگن تا اعلام شد رضایت دادیم که تیکه تیکه بشه!

مگه ما تو فرهنگمون مثلا بحث شهادت رو نداریم؟ مگه اون در خطر همین لفظ تیکه تیکه شدن نیست؟ مگه اونم آگاهانه نیست؟ چرا اون والا و این مذمومه؟ این که حداقل به صورت عینی موجب یه حیات دوباره هست. و عین احترام به عزیزمون و خاطراتشه. حتی یه جورایی به خودش هم حیات دادیم وقتی با تصمیم به موقع بدونیم که قلبش مثلا قراره ده سال دیگه بزنه... 

انشالا که هیچکس تو این شرایط سخت قرار نگیره اما اگه روزی خدایی ناکرده نزدیک به چنین وضعیت هایی بودین این حرفامو یادتون بمونه... 

۹۸/۰۹/۲۱
صاد

نظرات  (۴)

۲۲ آذر ۹۸ ، ۱۲:۲۶ ربولی حسن کور

سلام 

چه شیفت وحشتناکی داشتین

خودتون چطورین الان؟

با شما موافقم اما واقعا نمیدونم اگه روزی خودم در موقعیت مشابه قرار گرفتم چطور ممکنه رفتار کنم.

پاسخ:
سلام مخلصم 
اون روز دیگه جدا همه چی گرفته بود به هم! :@
الهی شکر خوبم ولی تا به جو اینجا عادت کنم یکم زمان میبره به نظرم. ولی چهار کیلو کم کردم تو این یه ماه ابتدایی! 
واقعا شرایط سختیه و خیلی سعی شد که همراهی بشه باهاشون و حمایت کنیم وضعیت روحیشون رو اما ازون طرف هم وقتی صف آدمایی که چندین ماهه تو نوبت اهدا هستن رو تو ذهنم میارم نمی تونم بعضی چیزا رو نگم. 
الهی که خیر پیش بیاد برا همه .. 

آدم انگاری وقتی پای عزیزانش میاد وسط نمی تونه منطقی باشه...سخته واقعا.

پاسخ:
همینطوره 
منم اینارو میگم برا تلنگر در حد یه لحظه تو اون شرایط شاید باعث تغییر یه تصمیم بشه ولی شرایط خاصی هست...

درست می گید. 

 

یه چیزی من بگم، بی خوابی به سر من زده و از این رو به آرشیو خوانی رو آوردم و حس کردم من قبلا نویسنده ی این وبلاگو جای دیگه خوندم، احیانا خیلی سال پیش تو میهن بلاگ وبلاگ نداشتی شما؟ 

 

پاسخ:
سلام و عرض ادب :)

تو نوجوونی سرگرمیم وبلاگ خوانی بود و وبلاگای زیادی رو هم میخوندم و معاشرت داشتم ولی به صورت مستقل وبلاگ نداشتم.
خوش آمدین :)

سلام :)

عه عجب، فکر کردم دوست قدیمی رو پیدا کردم که نکردم :دی

ممنونم،

بیشتر بنویسید کاش. 

پاسخ:
زنده باد
رو چیشوم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">