یک عدد دوست داشتنی
امروز آخرین جلسه ی درمونگاه رو رفتیم و از فردا دوباره بر می گردیم به محیط بیمارستان. می تونم بگم بهترین دو هفته ی آموزشی بود که تا الان داشتم. استادِ عالی و با سواد، با لبخندی که هیچ وقت از چهره ش پاک نشد. پرسنلِ پایه و همراه که بهمون اجازه می دادن تجربه کنیم و یاد بگیریم. و جلوی پدر و مادر هایی که میومدن حسابی تحویلمون می گرفتن و بهمون اعتماد به نفس می دادن تا اون هام با خیال راحت اجازه بدن به بچشون واکسن بزنیم و آموزش بدیم. این پکیج رو یه نگهبان اهل دل تکمیل می کرد که صبح به صبح میومد و بهمون انرژی می داد و با شوخیاش نمی گذاشت هیچکس خسته بشه.
یه روز که بساط صبحانه ی محلی رو به راه کردیم و رفتیم کنار درختای محوطه صبحانه بخوریم، خودش بای دیفالت واسمون چایی درست کرد و برامون آورد. کنارمون نشست و با خاطره های بامزه ش حسابی روزمون رو ساخت D:
ما خندیدیم بلند بلند. یاد گرفتیم به شدت. و تجربه های عالی به دست آوردیم.
همه ی این ها باعث میشن که دلم برای این دو هفته و آدم هاش حسابی تنگ بشه و قاب عکس جدیدی رو به دیوار قلبم اضافه کنم که اسمش درمونگاه شماره ی شیش هست :)