صادانه

مثل تیکه های خامه ی یخ زده وسط بستنی اسکوپی :)

صادانه

مثل تیکه های خامه ی یخ زده وسط بستنی اسکوپی :)

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

عدالت را اجرا کن و از ستم بپرهیز
زیرا ستم مردم را به ترک از وطن وا می‏ دارد
و آنان را به قیام می کشاند.. 


 

#علی_بن_ابیطالب


پ.ن: گفتمان مردمانی که اسلام ناطق بودند را در این کشور بیابید. استفاده از چراغ قوه بلامانع است..!


 

۱ نظر ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۰۱
صاد

روز - داخلی - اتاق پذیرایی : 

- احمد میگم به نظرت کروکودیلا اگه سرشون بخاره چجوری می خارونن!؟ 
- با دست دیگه !
- نه خب دستشون نمی رسه !
- آره دستشون از بغل شکمشون در میاد و کوتاهم هست !
- وای پس چیکار میکنن ؟! 
- به نظرم معمولا تحمل میکنن ! :| 
- برو بابا من میدونم ! همشون با یه پرنده ای دوست میشن که آبیه! هم نوک میزنه و سرشون رو میخارونه، هم تیکه های غذا رو از لای دندوناشون در میاره ! 
- نگا شعور کروکودیل از تو بیشتره ! اون نخ دندون میکشه تو نه ! 
- با کی بودی ؟! 
- تو ! 
- [ پرتاب قند ! پرتاب مداد ! پرتاب هر چی رو میز بود ! ]
- [جا خالی دادن ! خندیدن از تهه حلق همراه با لرزش لوزه ها ! فرار به سمت درب خروجی ساختمان !]




 

۴ نظر ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۳۸
صاد

عشق یعنی صد سال دیگه بهش حسی که داری توی دلت جوونه!  
همین!

فلذا گیجِ خودتون نکنین D:


 


 

۲ نظر ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۴۵
صاد

شیفت عصر کلا یک شیفت زشتیه! یعنی از هر نظر بهش نگاه می کنم نخچش ندارم!
و این هفته من از شنبه تا سه شنبه هر روز عصر آی سی یو هستم. ساعت یک باید توی بخش باشیم تا هفت و نیم شب. صبح آدم نمیدونه چطور میگذره تا میام یکم درس بخونم و به کارام برسم، میبینم ظهر شده باید برم بخش. فرآیند های بالینی هم بیشتر صبح اتفاق میوفته و تیچینگ بخش هم کمه عصرا، مگر این که خود آدم فوضول باشه! بعد شبم تا بیام خونه دیگه وقتای خوب روز تقریبا رفته و فقط میشه رفت دوش گرفت غذا خورد خوابید! :/ تمرینای طراحی پایه هم مونده باید برم قهوه ای نسکافه ای چیزی بگیرم دو سه شب آینده برسونم خودمو وگرنه کتک می خورم! فلذا تا دیر نشده باید بجنبم یکم! 

پ.ن: مفهوم پینچ کردن و تعیین سطح هوشیاری رو به سرندیپیتی یاد دادم هی میره و میاد از هر جایی دستش برسه نیشگونم میگیره میگه میخوام سطح هوشیاریتو متوجه بشم :/ اسیر شدیم خدا وکیلی :/
پ.ن: گچ پامو باز نکردم و کماکان پر قدرت و لنگان لنگان همه جا می رم! 
پ.ن: آی سی یو بخشی هست که از منظر های مختلف میشه بهش نگاه کرد. ایشالا تموم شه ماجراهاشو می نویسم اینجا :)
 
 

۴ نظر ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۴۳
صاد

تو می توانی برای همه ی آینه ها انعکاس باشی. تو می توانی برای همه ی باد ها مقصد باشی. برای همه ی کوه ها دامنه. برای همه ی کویر ها تک درختی سبز .
تو می توانی هر جا که چشمی از ناامیدی بسته می شود، در آخرین ثانیه، تصویر دخترکی سفید پوش با دامن بلند باشی که دست در سبد می کند و آنچه را که چشم ها را باز می کند به سویش دراز کند. تو که می خندی همیشه.
برای همه ی آدم هایی که دنبال می کنند طرح شبنم را بر گل در واپسین روزهای اسفند، بگو که مسئول طراحی همه ی شبنم های جهان بوده ای و حالا خود شبنمِ برگِ سبزِ لرزانی هستی که از زیباییت رنگ می گیرد. بی رنگی اما روی هر چه بنشینی پر رنگ تَرش می کنی.
 تو ذره بینِ درشت زیبای طبیعتی هنگام همه ی فصل ها.
بیا تا اندازه ی همه ی سرزمین هایی که در نوردیده ای، تو را دوست بدارم :)  

۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۲
صاد

امروز آخرین جلسه ی درمونگاه رو رفتیم و از فردا دوباره بر می گردیم به محیط بیمارستان. می تونم بگم بهترین دو هفته ی آموزشی بود که تا الان داشتم. استادِ عالی و با سواد، با لبخندی که هیچ وقت از چهره ش پاک نشد. پرسنلِ پایه و همراه که بهمون اجازه می دادن تجربه کنیم و یاد بگیریم. و جلوی پدر و مادر هایی که میومدن حسابی تحویلمون می گرفتن و بهمون اعتماد به نفس می دادن تا اون هام با خیال راحت اجازه بدن به بچشون واکسن بزنیم و آموزش بدیم. این پکیج رو یه نگهبان اهل دل تکمیل می کرد که صبح به صبح میومد و بهمون انرژی می داد و با شوخیاش نمی گذاشت هیچکس خسته بشه.
یه روز که بساط صبحانه ی محلی رو به راه کردیم و رفتیم کنار درختای محوطه صبحانه بخوریم، خودش بای دیفالت واسمون چایی درست کرد و برامون آورد. کنارمون نشست و با خاطره های بامزه ش حسابی روزمون رو ساخت D:
ما خندیدیم بلند بلند. یاد گرفتیم به شدت. و تجربه های عالی به دست آوردیم. 
همه ی این ها باعث میشن که دلم برای این دو هفته و آدم هاش حسابی تنگ بشه و قاب عکس جدیدی رو به دیوار قلبم اضافه کنم که اسمش درمونگاه شماره ی شیش هست :)   
 

۳ نظر ۰۴ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۴
صاد

دکتر: خب یه مدت باید استراحت مطلق کنی، به پات فشار نیاری، فرآیند ترمیم تاندون زمانبره و باید از این ترمیم و بدنت حمایت به عمل بیاری و راه نری روش ... 
به امام خمینی اقتدا کردم و گفتم بهش: واتتت؟! دکتر من کلی کار دارم اومدم شما گچ بنویسین که بتونم راه برم ! 
دکتر: :/ 

مادرم میگه: به نظرم از وقتی گچ گرفتی بیشتر میری این طرف و اون طرف! بشین سر جات بچه! :| میگم : خیر! دریا به موجه که دریاست! D: (البته از ذکر ری اکشن ایشون معذورم :| )

شنوای امشب صادانه درباره ی حال خوبه، حال خوشه، دیوونه بازیه :) 


 


 

۱ نظر ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۳۷
صاد