صادانه

مثل تیکه های خامه ی یخ زده وسط بستنی اسکوپی :)

صادانه

مثل تیکه های خامه ی یخ زده وسط بستنی اسکوپی :)

۳ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

وقتی خبر رو شنیدم تازه صبح شده بود. هوای شیراز برفی و سرد. سوز بدی میومد. شهر قشنگ بود اما هیچ منظره ای به چشمم نیومد.. رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم. هشتگ خطای انسانی و انتقام و آمریکا و اتوبوس جاده ی.. چراغ رو خاموش کردم و خیره به سقف تا شب و شیفت بعد..

به مصیبت دچاریم. مصیبتی که دل همه رو گرفتار خودش کرده. این وری و اونوری دوست و آشنا چه اون که موشک خورد چه اون که دکمه رو اون لحظه بین هول و هراس حمله به پایگاه نظامی و بحبوحه ی جنگ زد. دل همه خونه. اما بیشترین ضربه به اعتماد ما خورد. چرا گفتن نقص فنی؟ چرا به ما که این همه سال با همه ی مشکلات کنار کشور بودیم رو راست نبودن؟ کی از ما رو راست تر و همراه تر بود که رو بازی نکردن؟ یکی نوشته بود اگه این پرواز بین دو نقطه ی داخلی بود بامصلحت اندیشی رفتار میکردن یا صداقت؟ 

صدایی تو ذهنم با قاطعیت میگه، نمیخوام، ولی میگه بدون شک مصلحت اندیشی!و  نمی ذاشتن پیروزی ناشی از حمله به پایگاه آمریکایی تحت الشعاع این خطا قرار بگیره...

نه حاج قاسم دیگه برمیگرده نه بچه ها شریف و بقیه مسافرای هواپیما که هر کودومشون تو یه قلب عزیزترین بودن... ولی این حق ماست که داغدار شفافیت باشیم و خواهانش. کاش زودتر مرهم این دردها بیاد. همین

 

۱ نظر ۲۲ دی ۹۸ ، ۰۹:۲۹
صاد

تو مثل پدر مثل برادر...

ما یتیمانی پدر از دست داده‌...

برادر از دست داده...

 

 

۱ نظر ۱۴ دی ۹۸ ، ۱۲:۲۲
صاد

لحظه ای سی و پنج سال، لحظه ای پنجاه و پنج سال و مواقعی که بیشتر می فهمد می گوید که هشتاد و هفت سال دارد. پیرمرد افغانستانی چوپان روزگاران دور و بیمار فعلی بخش ماست با لخته ای اندازه ی پرتقال توی سرش. دو زن دارد. مروارید خانم و ثریا خانم. از ظهر سطح هوشیاریش پایینه و جوابمون رو نمیده. فقط هر از گاهی به هوش میاد. داد میزنه چرا منو بسته اید؟ من دیوانه نیستم.. و از هوش میره. ثریا به دیدنش آمده. زن دومش.  میگه نمیذارندم بیام داخل. دلواپسشم. میگم بهش حاج خانوم آی سی یو ملاقات ممنوعه. میگه تو رو خدا فقط چند لحظه. میگم گان بپوشه یه دقیقه ببینتش. میاد داخل اتاق. دستاشو میگیره تو دستش. چشمای مش ممد میلرزه. بهش میگم مش ممد ببین کی اومده! با چشمای نیمه باز سرشو بر میگردونه سمت صدا. ثریا میگه منم ثریا! پیرزن سلامت را رساند مش ممد! مش ممد اما در پنج سالگی به سر می بره. می خنده و بعد صدای گریه در میاره. ثریا میگه: چشماتو باز کن! پیرمرد میگه: پاهاتو دراز کن! و میخنده.. ثریا لبخند میزنه و میگه تو خونه هم همش شوخی میکنه! لبشو میاره کنار گوش مش ممد و میگه منو بیشتر دوس داری یا مرواریدو؟!

و ریز میخنده. لب های مش ممد تکون میخوره. میگه: ثریا؟

ثریا میگه: ها بله! منم! بگو که دوستم داری!

گوشه ی لبش میاد بالا. به زمزمه میگه دوستت دارم ثریا! و از هوش میره. ثریا میخنده و گریه میکنه. بهش میگم اعتراف گرفتی ازشا حاج خانوم! اشکاشو با گوشه ی روسری پاک میکنه و میگه مروارید هم زن خوبی بوده براش. اونو هم خیلی دوس داره...

۷ نظر ۰۹ دی ۹۸ ، ۱۶:۴۳
صاد