التزام جنبیدن به موقع!
شیفت عصر کلا یک شیفت زشتیه! یعنی از هر نظر بهش نگاه می کنم نخچش ندارم!
و این هفته من از شنبه تا سه شنبه هر روز عصر آی سی یو هستم. ساعت یک باید توی بخش باشیم تا هفت و نیم شب. صبح آدم نمیدونه چطور میگذره تا میام یکم درس بخونم و به کارام برسم، میبینم ظهر شده باید برم بخش. فرآیند های بالینی هم بیشتر صبح اتفاق میوفته و تیچینگ بخش هم کمه عصرا، مگر این که خود آدم فوضول باشه! بعد شبم تا بیام خونه دیگه وقتای خوب روز تقریبا رفته و فقط میشه رفت دوش گرفت غذا خورد خوابید! :/ تمرینای طراحی پایه هم مونده باید برم قهوه ای نسکافه ای چیزی بگیرم دو سه شب آینده برسونم خودمو وگرنه کتک می خورم! فلذا تا دیر نشده باید بجنبم یکم!
پ.ن: مفهوم پینچ کردن و تعیین سطح هوشیاری رو به سرندیپیتی یاد دادم هی میره و میاد از هر جایی دستش برسه نیشگونم میگیره میگه میخوام سطح هوشیاریتو متوجه بشم :/ اسیر شدیم خدا وکیلی :/
پ.ن: گچ پامو باز نکردم و کماکان پر قدرت و لنگان لنگان همه جا می رم!
پ.ن: آی سی یو بخشی هست که از منظر های مختلف میشه بهش نگاه کرد. ایشالا تموم شه ماجراهاشو می نویسم اینجا :)