صادانه

مثل تیکه های خامه ی یخ زده وسط بستنی اسکوپی :)

صادانه

مثل تیکه های خامه ی یخ زده وسط بستنی اسکوپی :)

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بوسه ی نزدیک» ثبت شده است

امروز صبح رفته بودم پامو گچ بگیرم. اینترنتی نوبت معاینه گرفته بودم که لازم نباشه صبح کله ی سحر برم تو صف طویل نوبت! باید تا قبل از ساعت 8 و نیم هزینه ی ویزیت رو پرداخت می کردیم وگرنه نوبتم حذف می شد! ساعت نه بدو بدو بدون صبحانه خودمو رسونده بودم اونجا و با اصرار نوبت رو سیو کردم! درمانگاه بیمارستان حسابی شلوغ بود و من با عصا آروم آروم رفتم رو یکی از صندلی ها بنشینم منتظر تا نوبتم بشه و برم داخل. تلویزیون بزرگ سالن انتظار رو شبکه ی نمایش بود و داشت فیلم سینمایی استالینگراد رو پخش می کرد! حالا محیط خودش تنش داشت به اندازه ی کافی، اینام یک فیلم پر از صحنه های جنگ و درگیری و خون و خون ریزی رو گذاشته بودن برا ملت پخش بشه! چین و چروک های صورتم با هر شلیک بازیگر نقش اول فیلم عمیق تر می شد(!) که از گوشه ی چشمم یه مادر جوون رو دیدم که چند ردیف جلوتر از من رو صندلی نشسته بود و نوزادشو گرفته بود بغلش. خم شده بود رو بچش و صورتش رو تو ده سانتی متری بچه نگه داشته بود و هر از چند ثانیه آروم گونه و دست و شکم بچش رو می بوسید :) من یه لحظه حس کردم تمام درد پامو گرسنگی و صحنه های استالینگراد از ذهنم پاک شد! کوچولوی مورد نظر هم با چشمای باز و بی حرکت فقط مامان رو نگاه می کرد که براش می خنده و آروم باهاش حرف می زنه. آرومه آروم. فیلمو ول کرده بودم و فقط به اینا نگاه می کردم که جزیره ی آرامش بودن توی اون بازار شام :)
نیم ساعت بعد مجددا یک حرکت مشابه دیگه رو دیدم! انگار که یک جور ویروس خوش آیند بود که منتشر می شد! یک آقای جوون قد بلند، بچه ی چهار ماهشو تو بغل گرفته بود و منتظر وایساده بود تو صف. همون موقع برق رفت و دکتر ارتوپد اعلام کرد که کامپیوترش خاموشه و نمیتونه عکس های رادیولوژی رو ببینه! ملت ریختن به هم و داد و بیداد که این چه وضعیه آخه معطلمون کردین فلان! بعد اون وسط سر این کوچولو رو گردنش گیر نمی کرد و هی آروم خم می شد سمت سر باباش! باباهه هم هر سری بر می گشت یه ماچ قشنگ و آروم می گذاشت رو لپ بچش :) نمیدونم کس دیگه ای هم این صحنه ها رو دید اون وسط یا نه اما هر کسی که دید قطعا یه قُلُپ گنده از آرامش و حس خوب نصیبش شد :)
     

۳ نظر ۳۰ تیر ۹۷ ، ۲۳:۳۷
صاد